آواره کردنلغتنامه دهخداآواره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن . اخراج . تبعید کردن . جلاء دادن .
اداره کردندیکشنری فارسی به عربیاد , ادر , استخدم , اشتغل , رجل , رييس , عالج , عنوان , عيش , قاعدة , قيادة , مرة , معتدل , نفذ
سرگردان کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آواره کردن، دربهدر کردن، بیخانمان کردن، ویلان کردن ۲. بلاتکلیف کردن، معطل کردن ۳. سرگشته کردن، حیران کردن ۴. آشفته کردن، پریشان کردن ۵. آسیمهسر کردن
گمراه کردنلغتنامه دهخداگمراه کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فِتنه . (منتهی الارب ). اِضلال . (زوزنی ). (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). غَوایَة. غَی ّ. تَغویَه . اِغواء. (منتهی ا
آوارهلغتنامه دهخداآواره . [ رَ / رِ ] (ص ) آوار. از وطن دورافتاده . سرگردان . دَربِدر. غریب : ایا گم شده بخت و بیچارگان همه زار و غم خوار و آوارگان . فردوسی .که آواره ٔ بدنشان رس
تطویحلغتنامه دهخداتطویح . [ ت َطْ ] (ع مص ) انداختن کسی را در هواو هوس . || سرگشته و پریشان نمودن و آواره کردن در جهان و پریشان نمودن و آواره کردن و اینجا و آنجا بردن . || هلاک س
strayedدیکشنری انگلیسی به فارسیمنحرف شدم، منحرف شدن، سرگردان بودن، اواره کردن، سرگردان شدن، گمراه شدن