وآةلغتنامه دهخداوآة. [ وَ ] (ع ص ) مؤنّث ِوأی به معنی سخت شتاب کننده و تیزرونده از چهارپایان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به وأی شود.
خونابهلغتنامه دهخداخونابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب با خون آمیخته . (یادداشت بخط مؤلف ). || آب مانندی که محتوی از خون و شیرباشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند. || اشک خونین
خونبارلغتنامه دهخداخونبار. [ خوم ْ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ خون . ریزنده ٔ خون . خون فشان : سر خنجرش ابر خونبار بودسنانش نهنگ یل اوبار بود. اسدی .مانند باران خون چکان و عموماً صفت چش
عذرخواهلغتنامه دهخداعذرخواه . [ ع ُ خوا / خا] (نف مرکب ) پوزش خواه . که معذرت خواهد : همه پیش کاووس شاه آمدندجگرخسته و عذرخواه آمدند. فردوسی .اشک من چون زبان خونین هم حیلت عذرخواه
دست خونلغتنامه دهخدادست خون . [ دَ ت ِ / دَ ] (اِ مرکب ) اصطلاح قمار در بازی نرد. داوی از داوهای نرد. بازی آخرین نرد است که کسی همه چیز را باخته باشد و دیگر چیزی نداشته گرو بر سر خ
سرشارلغتنامه دهخداسرشار. [ س َ ] (نف مرکب ) از: سر + شار. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). لبریز، چه شار بمعنی ریختن است . (برهان ). لبریز و معنی ترکیبی آن از سر ریزنده است ، چه شار