آمیختندیکشنری فارسی به انگلیسیalloy, commingle, blend, combine, compound , concoct, cross, intermingle, mix, mingle, stir
آمیختنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آغشتن، امتزاج، مخلوطکردن، مزج ۲. اختلاط، موانست، معاشرت ۳. آرمش، خفتوخیز
آمیختنلغتنامه دهخداآمیختن . [ ت َ ] (مص ) درهم کردن . مزج . خلط. خُلط. (دهار). مخلوط کردن . تخلیط. سوط. مذق . تألیف . ممزوج کردن . تقشیب . شوب . آمودن . ترکیب . مرکب کردن . (زوزن
آمیختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت یختن، درهم آمیختن، بههمآمیختن، مخلوط کردن، قاطی کردن، بههم زدن، تکان دادن بُرزدن، بههم ریختن آلودن، آغشتن، ترکیب کردن درستکردن، تشکیل دادن وصل کر
غلغتنامه دهخداغ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غی
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَ ] (حرف اضافه ) زِ (مخفف آن ). مِن . (منتهی الارب ). عن : اگر از من تو بد نداری بازنکنی بی نیاز روز نیازنه مرا جای زیر سایه ٔ تونه ز آتش دهی بحشر جواززس
تلغتنامه دهخدات . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حرو
مینالغتنامه دهخدامینا. (اِ) آبگینه . (ناظم الاطباء) (برهان ) (منتهی الارب ) (صحاح الفرس ) (آنندراج ). شیشه . آبگینه . (فرهنگ نظام ). آبگینه ٔ سپید. (ناظم الاطباء). زجاج ابیض . (
زهربیزلغتنامه دهخدازهربیز. [ زَ ] (نف مرکب ) غربال کننده ٔ زهر. بیزنده ٔ زهر. || در بیت زیر (در صفت شمشیر) ظاهراً بمعنی به زهر آمیخته آمده است : کشید آبگون آتش زهربیززدش بر سر و ت