آمد و نیامد داشتنلغتنامه دهخداآمد و نیامد داشتن . [ م َ دُ ن َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) آمدنیامد داشتن . برای بعضی یُمن و برای بعضی شآمت داشتن . برای برخی خجسته و میمون و برای برخی شوم و بداُغر
وقتی که سیل آمد، آنها داشتند چه (کار) میکردند؟گویش اصفهانی تکیه ای: vaxdi seyl beme, nuhâ dardešun čekâr-ešun aka? طاری: vaxdi seyl buma, edin če-šun kâr aka? طامه ای: vaxdi ke ow seyl bome, nuhâ dârdšun čekâr-šun-e ke.
آمدلغتنامه دهخداآمد. [ م َ ] (مص مرخم ، اِمص ) اقبال . روی کردن بخت . مقابل ادبار: دیدن روباه در سفر آمددارد. || خجستگی . میمونی . میمنت . مقابل نیامد: سرکه انداختن آمد نیامد د
نشست و برخاست کردنلغتنامه دهخدانشست و برخاست کردن . [ ن ِ ش َ ت ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معاشرت کردن . رفت و آمد داشتن . || هم نشینی کردن . مصاحبت . رجوع به نشست و برخاست شود.
بازارلغتنامه دهخدابازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو