آماهیدنلغتنامه دهخداآماهیدن . [دَ ] (مص ) آماسیدن . تورم . تهبج . ورم کردن . باد کردن . تَحدر. انتفاخ . (زوزنی ). اجدار. اسمغداد. تسخید. احدار: در قسمی از داءالفیل پای برآماهد و سخ
پرتمیدنلغتنامه دهخداپرتمیدن . [ پ َ ت َدَ ] (مص ) صاحب لسان العجم گوید بمعنی آماهیدن و ترکیدن لب باشد و از مشکلات نقل میکند: پرتمیدن ؛ ای شفته ارتفعت عن موضعها کانها مقدمة. (شعوری
آماسیدنلغتنامه دهخداآماسیدن . [ دَ ] (مص ) تمیدن . آماهیدن . نفخ .انتفاخ . وَرَم . تورّم . تهبﱡج . حَدر. باد کردن . دروء. تَفرّق . وَرَم کردن . نفخ کردن . منتفخ شدن . متوَرم شدن :
احبنطاءلغتنامه دهخدااحبنطاء. [ اِ ب ِ ] (ع مص ) کلان شکم گردیدن .(منتهی الارب ). آماهیدن شکم . || پرخشم شدن . || زمین گیر شدن . بر زمین چسبیدن . به پشت واچسبیدن چنانکه هر دو پا بر
احطیطاءلغتنامه دهخدااحطیطاء. [ اِ ] (ع مص ) برآماسیدن . منتفخ گردیدن . (منتهی الارب ). ورم کردن . متورم شدن . باد کردن . آماهیدن .