آل تمغالغتنامه دهخداآل تمغا. [ ت َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) (از: آل فارسی ، سرخ + تمغا ، خاتم ) مُهر با مرکّب سرخ که سلاطین مغول بر یرلیغها می نهاده اند. و آن را «آل » تنها نیزمیگفته ان
آل تمغافرهنگ انتشارات معین(تَ) [ تر - مغ . ] (اِمر.) مهر سرخ رنگی که پادشاهان مغول بر فرمان های خود می زدند.
آل تمغافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمُهر و اثر مُهری که پادشاهان مغول و ایلخانان با مرکب سرخ روی فرمانها میزدند.
آلتون تمغافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمُهر و اثر مُهری که پادشاهان مغول و ایلخانان با آب زر روی فرمانهای مخصوصِ عطایا میزدند.
التغادلغتنامه دهخداالتغاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بازداشتن کسی را از خواسته ٔ وی . || دست کسی را گرفتن . (منتهی الارب ).
التماءلغتنامه دهخداالتماء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برای خود گزیدن چیزی را که در کاسه بود.(منتهی الارب ). || برگشتن گونه ٔ آدمی . (منتهی الارب ). گونه ٔ روی بگشتن . (تاج المصادر بیهقی )
ال طمغیلغتنامه دهخداال طمغی . [ اَ طَ غا ] (ترکی ، اِ مرکب ) یا آل طمغی یا آل طمغا و یا آل تمغا. بمعنی علامت سرخ . در رحله ٔ ابن بطوطه بفتح همزه آمده است . رجوع به آل تمغا و آل طمغ
آل طمغیلغتنامه دهخداآل طمغی . [ طَغا ] (ترکی ، اِ مرکب ) کلمه ای است ترکی به معنی علامت سرخ : و عند باب الخرقة النائب و الوزیر و الحاجب و صاحب العلامة و هم یسمون آل طمغی ، و آل معن
آللغتنامه دهخداآل . (ص ) سرخ . احمر : دو لب چو نار کفیده چو برگ سوسن زرددو رخ چو نار شکفته چو برگ لاله ٔ آل . فرخی .از تازه گل و لاله که در باغ بخندددر باغ نکوتر نگری چشم شود
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نامی . ابوالحاج عبدالرحمان نامی الارزنجانی الاصل . وی مفتش ورق آلتمغا بمصر بود. او راست : التهانی الحمیدیات و آن شامل قصائدیست در مدیح س
حتاتلغتنامه دهخداحتات . [ ح ُ ] (ع اِ) تراشه از هر چیزی . (معجم البلدان ). و ریزه ٔ آن .(منتهی الارب ). خراشه ٔ هرچیز، یعنی آنچه به حک از چیزی فروریزد. || آنجای که پادشاهان به ک