الودیکشنری عربی به فارسیگرداندن , پيچاندن , چلا ندن (پارچه) , زور اوردن , فشار اوردن , واداشتن , بزور قاپيدن و غصب کردن , چرخش , پيچش , گردش
طالقانلغتنامه دهخداطالقان . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) شهری است و یا شهرستانی است میان قزوین و ابهر، و از آنجاست صاحب اسماعیل بن عباد. (منتهی الارب ). طالقان ولایت سردسیر است ، در شرقی
القورلغتنامه دهخداالقور.[ اَ ] (اِخ ) مرکز دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، در 29 هزارگزی شمال خاوری بیرجند. کوهستانی و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 221 تن شیعه ٔ فارسی زبانند
شکوهلغتنامه دهخداشکوه . [ ش ُ ] (اِ) شأن . شوکت . حشمت . بزرگی . بزرگواری . جاه و جلال . (از برهان ) (ناظم الاطباء). حشمت . بزرگی . (لغت فرس اسدی ). جلال . بزرگی . (آنندراج ) (
الغارلغتنامه دهخداالغار. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی شمال خاوری بیرجند واقع است . دامنه و معتدل است و سکنه ٔ آن 342 تن شیعه
افضل آبادلغتنامه دهخداافضل آباد. [اَ ض َ ] (اِخ ) دهی از دهستان القوراست بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو. کلاته ٔ محمدبیک ، کلاته ٔ پائین و کلاته ٔ میرزاعلی