آلوی جیلیلغتنامه دهخداآلوی جیلی . [ ی ِ جی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آلوچه . گوجه گیلانی . آلوی گیلی .
الویلغتنامه دهخداالوی . [ اَل ْ وا ] (ع ص ) کج : قرن الوی ؛ شاخ کج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دم تافته . (منتهی الارب ). دمی که بخلقت خمیده باشد. ج ، لُی ّ. و قیاس آ
الویلغتنامه دهخداالوی . [ اَل ْ وی ی ] (ع اِ) همان الوة بمعنی چوب عوداست . (دزی ج 1 ص 35). و رجوع به الوة و اُلُوّ شود.
ادرکلغتنامه دهخداادرک . [ اِ رِ ] (اِ) آلوی کوهی . آلوچه ٔ کوهی . آلوی زرد و تلخ . نلک . (زمخشری ) (السامی ).ادرک عربی است ، بفارسی آلوچه ٔ سلطانی نامند. در اول سرد و رسیده ٔ او
شافعلغتنامه دهخداشافع. [ ف ِ ] (اِخ )ابن عبدالرشید جیلی مکنی به ابوعبداﷲ. سبکی در «طبقات الشافعیه » وی را از شاگردان غزالی معرفی کرده است .وفات او در بیستم محرم سال 541 هَ . ق .
اسبارلغتنامه دهخدااسبار. [ اَ ] (اِخ ) یا اسپار یا اسفاربن شیرویةالدیلم . مؤلف مجمل التواریخ و القصص گوید: آغاز دولت آل بویه و اخبار ایشان ، آگاه باش که چون اسباربن سیرویة الدیل
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد جیلی اصفهبدی .وی دو شرح صغیر و کبیر بر العزی فی التصریف عزالدین ابوالفضایل ابراهیم بن عبدالوهاب زنجانی نوشته است .
شافعالطبیبلغتنامه دهخداشافعالطبیب . [ ف ِ عُطْ طَ ] (اِخ ) الامام ... در تتمه ٔ صوان الحکمه در ذکر حکیم ابوالفتح عبدالرحمن الخازن از وی نام برده شده ، شاید همان ابوعبداﷲ شافعبن عبدالر