خونینلغتنامه دهخداخونین . (ص نسبی ) منسوب به خون . || آلوده به خون . خون آلوده . (ناظم الاطباء) : کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک زمزم فشرده شد چو حجر کز تو باز ماند. خاقانی
روباه رزهلغتنامه دهخداروباه رزه . [ رَ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) عنب الثعلب . (گنجینه ٔ گنجوی ).روباه رزک . (مفاتیح العلوم ). روباه تربک : روباه رزه فتاده در راه آلوده به خون چو موی روباه
ممکودلغتنامه دهخداممکود. [ م َ ] (ع ص ) به گل سرخ رنگ کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ): ثوب ممکود؛ جامه ٔ با گِل سرخ رنگ شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیر (بیشه )آلو
مطموللغتنامه دهخدامطمول . [ م َ ] (ع ص ) نان فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نان پهن شده با مطملة. (از اقرب الموارد). و رجوع به مطملة شود. || تیر آلوده به خون . (منتهی الار
هجرلغتنامه دهخداهجر. [ هََ ] (ع اِمص ) جدایی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). ضد وصل . قطیعة. (معجم متن اللغة). بُعد. انقطاع . فراق . دوری . افتراق . هجران .