الافلغتنامه دهخداالاف . [ اِ ] (ع مص ) الف (دوستی دادن ) کسی را به مکانی یا به کسی . (منتهی الارب ). موءالفت .
الفلغتنامه دهخداالف . [ اَ ] (ع مص ) هزار دادن . (مصادر زوزنی ). هزار بخشیدن . (از اقرب الموارد). || (عدد، ص ، اِ) هزار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ) (مهذب الاسماء). بمع
مساکینلغتنامه دهخدامساکین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِسکین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیچارگان . بینوایان . دراویش . بی چیزان . رجوع به مسکین شود : و اِذا حضر القسمة اولوا ال
مفهوملغتنامه دهخدامفهوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ) دانسته شده . به دل دریافته شده . (از آنندراج ). دانسته .دریافت شده . (از ناظم الاطباء). دریافته . شناخته شده . دانسته . ج ، مفاهیم .
دلیللغتنامه دهخدادلیل . [ دَ ] (ع ص ، اِ) راهنما. رهبر. رهنمون . راهنما. (منتهی الارب ). راهبر. (دهار). راهبر و راهنما. (غیاث ). راه نماینده . (آنندراج ). مرشد. (اقرب الموارد).
ابوالمؤیدلغتنامه دهخداابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی . ملقب به اخطب ، خطیب . در نامه ٔ دانشوران آمده : اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به