آلافرانکلغتنامه دهخداآلافرانک . [ ف ِ ] (از فرانسوی ، ص مرکب ) آلافرنگ . چون مردم فرانسه از جامه و عادات .
آلالغتنامه دهخداآلا. (فرانسوی ، حرف اضافه ) در کلماتی که از فرانسه در زبان ما داخل شده چون و مانند و مطابق باشد، چون : آلافرانک ، آلانگله ، آلاتورک ، آلاگارسن و آلامد. لیکن دو
جانی اختاجیلغتنامه دهخداجانی اختاجی . [ اَ ] (اِخ ) از امرا و مقربان دربار غازان خاتون است که حسب الامر (پادشاه ) جهت احضار آلافرنک و پیروان او که به فتنه انگیزی مشتغل شده بودند به تبر
افرانلغتنامه دهخداافران . [ اَ ] (اِخ ) دهی است به نسف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قریه ای است از قرای نخشب . و افرانی منسوب بدانجاست . (از معجم البلدان ).
افراکلغتنامه دهخداافراک .[ اِ ] (ع مص ) وقت مالیدن رسیدن خوشه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فرا مالیدن آمدن گندم .(تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به دزی ج 1 ص 1 شود.
افرانیلغتنامه دهخداافرانی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب است به قریه ٔ افران یکی از قراء نسف که بعض محدثان بدانجا منسوبند. (از لباب الانساب ).