آفللغتنامه دهخداآفل . [ ف ِ ] (ع ص ) فروشونده . ناپدیدگردنده . غروب کننده . که فرورود. غارب : آنکه گه ناقص گهی کامل بودنیست معبود خلیل آفل بود. مولوی .هم خر و خرگیر اینجا در گل
افللغتنامه دهخداافل . [ اَ ] (ع مص ) غایب و ناپدید شدن . || خشک شدن شیر حیوان شیرده . (ناظم الاطباء).
افللغتنامه دهخداافل . [ اَ ف َ ] (ع مص ) شاد گردیدن . || خشک گردیدن شیر شیردهنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
افللغتنامه دهخداافل . [ اَ ف َل ل ] (ع ص ، اِ) تیغ رخنه دار. (آنندراج ): سیف افل ؛ تیغ رخنه دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیغ رخنه شده . (از تاج المصادر بیهقی ). رخنه ٔ ک
عفللغتنامه دهخداعفل . [ ع َ ف َ / ع َ ] (ع اِ) فنج ماده ، و آن چیزی است که از شرم زن و شترماده برآید مانند ادره و فتق که درخایه ٔ مردان باشد. (از منتهی الارب ). در اصطلاح فقها،
افلاطونلغتنامه دهخداافلاطون . [ اَ ] (اِخ ) ابن ارسطون یا اریستن . از شاگردان فیثاغورس بود که با سقراط نزد او تلمذ می نمود، لیکن در زمان حیات سقراط اشتهاری در میان علماء نداشت . وی
آفلینلغتنامه دهخداآفلین . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آفِل : شد صفیر باز جان در مرج دین نعره های لااحب الاَّفلین . مولوی .ناخوشت آید مقال آن امین در نُبی که لااحب الاَّفلین .مولوی .
افلاطونلغتنامه دهخداافلاطون . [ اَ ] (اِخ ) ابن ارسطون یا اریستن . از شاگردان فیثاغورس بود که با سقراط نزد او تلمذ می نمود، لیکن در زمان حیات سقراط اشتهاری در میان علماء نداشت . وی