آفتاب لقافرهنگ نامها(تلفظ: āftāb leqā) آنکه چهرهاش مانند آفتاب باشد ، درخشنده ؛ (به مجاز) زیبارو .
آفتابگویش اصفهانی تکیه ای: oxtow / oftow طاری: oxdow طامه ای: oxdow طرقی: oxdow کشه ای: oxdow نطنزی: oftow
مهرلقافرهنگ نامها(تلفظ: mehr laqā) معشوقی که چهرهاش مانند آفتاب درخشان باشد ،آفتاب لقا ؛ (به مجاز) زیبارو .
لقالغتنامه دهخدالقا. [ ل ِ ] (ع اِمص ، اِ) لِقاء. دیدار. در فارسی توسعاً روی و چهره : پاکیزه لقایش که ز بس حکمت و جودش الحکمة و الجود سری مفتخراً به . منوچهری .تو آسمانی و هنر
جستنلغتنامه دهخداجستن . [ ج ُ ت َ ] (مص ) یافتن . (بهارعجم ) (آنندراج ) (برهان ). یافتن و پیدا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). یافتن و گم کرده را پیدا کردن . (ناظم الاطباء). در تداو
لقاربیکلغتنامه دهخدالقاربیک . [ ] (اِخ ) محمدبن سلیمان الکاشعزی . صاحب حبیب السیر آرد: در اوایل حال در بلاد ترکستان به امر تجارت اشتغال داشت . در خلال آن احوال نزد یکی از خانان راه
روشنلغتنامه دهخداروشن . [ رَ / رُو ش َ ] (ص ) تابناک . نورانی . منور. درخشان . تابان . (ناظم الاطباء)(فرهنگ فارسی معین ). چیز دارنده ٔ نور مثل چراغ و آفتاب و اطاق روشن . (فرهنگ