آفاقیلغتنامه دهخداآفاقی . (ص نسبی ) منسوب به آفاق .- سیر آفاقی ؛ در اصطلاح صوفیه و ارباب سلوک ، دیدن جهان . سیر در بیرون نفس . مقابل سیر انفسی وخارجی . متخذ از این آیت قرآن : سن
افاقیالغتنامه دهخداافاقیا. [ اَ ] (اِ) یک قسم مایعی که از معدن جریان می یابدو ترش است . و یا عصاره ٔ مواد ترش . (ناظم الاطباء).
افاکیللغتنامه دهخداافاکیل . [ اَ ] (ع اِ) افواج : افاکیل من کذا؛ ای افواج منه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). افواج و گروهها. (از ناظم الاطباء).
افاقیالغتنامه دهخداافاقیا. [ اَ ] (اِ) یک قسم مایعی که از معدن جریان می یابدو ترش است . و یا عصاره ٔ مواد ترش . (ناظم الاطباء).
انفسلغتنامه دهخداانفس . [ اَ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ نَفْس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار). ج ِ نفس که به معنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و
انفسیلغتنامه دهخداانفسی . [ اَ ف ُ ] (ص نسبی ) مراد عالم ارواح و عالم باطنی است . و مقابل آن آفاقی ، عالم ظاهری و عالم اجسام است که دنیا باشد. (ازغیاث اللغات ) (از آنندراج ). ذهن
لبنیلغتنامه دهخدالبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) (الَ ...) جعفربن ابی بکر الحنفی المکی . صاحب : «دفع الشدة بجواز تأخیر الافاقی الاحرام الی جدة». (معجم المطبوعات ج 2).
حاجبلغتنامه دهخداحاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) اصفهانی (آقا جواد) شاعر ایرانی . او به هندوستان شد و به حکمران ایالت «اود» یمین الدوله نواب سعادتعلی خان بهادر پیوست و پس از ارتقاء بمدارج