آشیانلغتنامه دهخداآشیان . (اِ) آشیانه . خانه ٔ مرغ . لانه ٔ مرغ . مأوای طیر. آموت . کابک . کابوک . پدواز. تکند. عش ّ. وکر.وکنه . اُکنه . وقنه . موکن . فراش . موکنه : بدان هر عمو
آشیانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= آشیانه: ◻︎ کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همیبردش تا به سوی دانه و دام (سعدی: ۱۲۲).
اشیانلغتنامه دهخدااشیان . [ اُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشیان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ، که در 14 هزارگزی جنوب فلاورجان و 4 هزارگزی شوسه ٔ مبارکه به اصفهان واقع است و محل
اشیانلغتنامه دهخدااشیان . [ اُش ْ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در 12000 گزی جنوب لنگرود و 2000 گزی باختر بجارپس واقع و منطقه ٔ جلگه ، معتدل ،
اشیانلغتنامه دهخدااشیان . [ اُش ْ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در جنوب باختری آن شهر واقع است و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : حدود: از شمال به ک
عشیانلغتنامه دهخداعشیان . [ ع َش ْ ] (ع ص ) طعام شبانگاهی خورنده . (منتهی الارب ). آنکه عشاء و شام خورده است . (از اقرب الموارد).
عشیانلغتنامه دهخداعشیان . [ ع ُ ش َی ْ یا ] (ع اِمصغر) مصغر عَشی ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شام کوتاه . (ناظم الاطباء). رجوع به عَشی ّ شود.
آشیان بالفعل،کُنام بالفعلrealized nicheواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از آشیان پایه که در عمل یک گونه آن را اشغال کرده است
آشیان پایه،کُنام پایهfundamental nicheواژههای مصوب فرهنگستانآشیان بالقوهای که، صرفنظر از رقابت بینگونهای و شکار، برای حیات یک گونه مناسب است