آشفته بختلغتنامه دهخداآشفته بخت . [ ش ُ ت َ / ت ِب َ ] (ص مرکب ) شقی . بدبخت . بشوریده بخت : بدو گفت کای ترک آشفته بخت بگرداد از تو همه تاج و تخت .فردوسی .
آشفتهگویش اصفهانی تکیه ای: âšofta طاری: âšofta/ parišun طامه ای: âšofta طرقی: âšofta / parišun کشه ای: âšofta / parišun نطنزی: âšofta
آشفتهدیکشنری فارسی به انگلیسیagitated, chaotic, disconnected, disorderly, distraught, haywire, helter-skelter, inconsequent, indiscriminate, rough, messy, shaky, turbid, turbulent, unstrung
آشفتهفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیسامان، بینظم، پراکنده، درهم، درهمبرهم، ژولیده، متفرق، متلاطم، مختل، مغشوش، نابسامان، ناجور، نامرتب، نامنظم ۲. آتشی، پریشان، پریشانحال، پریشانخاطر، خشمگین،
آشفتهلغتنامه دهخداآشفته . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) خشمگین . بخشم آمده . مقابل آهسته : گهی آرمده و گه آرغده گهی آشفته و گه آهسته . رودکی .میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازدبرق
تورگلغتنامه دهخداتورگ . [ ت ُ وُ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان بوده . (فرهنگ جهانگیری ). نام یکی از پهلوانان ایران باشد. (برهان ). نام پهلوانی . (ناظم الاطباء). نام پسرزاده ٔ جمش
بختلغتنامه دهخدابخت .[ ب َ ] (اِ) بخش . قسمت . بهره . (ناظم الاطباء). و در اصل بخش بوده شین معجمه را بدل به تا کرده اند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). حصه . (انجمن آرای ناصر
شوریدهلغتنامه دهخداشوریده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )درهم . آشفته . منقلب . دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی چ ادی
نشأهلغتنامه دهخدانشأه . [ ن َ ءَ ] (اِخ ) زین العابدین (میرزا...) مشهدی به روایت مؤلف صبح گلشن از اولاد جهانشاه ترکمان است ، در اصفهان تحصیل ریاضیات کرده مدتی مستوفی خالصه ٔ م
قارونلغتنامه دهخداقارون . (اِخ ) قارون عموزاده ٔ موسی صورتی زیبا داشت و در حفظ تورات از بیشتر بنی اسرائیل مقدم بود. ولی در جاه طلبی افراط میکرد و از بخل و حسد سهمی سرشار داشت و ه