استوارهیکللغتنامه دهخدااستوارهیکل . [ اُ ت ُ هََ / هَِ ک َ ] (ص مرکب ) که تن قوی و ستبر دارد: ناقة مضبرة؛ ماده شتر استوارهیکل . (منتهی الارب ).
وارهاندنلغتنامه دهخداوارهاندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) وارهانیدن . آزاد کردن . خلاص کردن . رها کردن . بازرهانیدن . نجات دادن . خلاص بخشیدن : بزن برق وار آتشی در جهان جهان را ز خود وار
مرادلغتنامه دهخدامراد. [ م ُ ] (ع اِ) (از «رود») نعت مفعولی از اِرادة. آرزو. کام . خواسته . بویه . خواهش : چون جامه ٔ اشن به تن اندر کند کسی خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش . رود
وارهواژهنامه آزاد(اصفهان، روستای هاردنگ) در آبیاری زمین کشاورزی، تقسیم و تنظیم آب به نحوی که به همۀ قسمت های کشتزار آب برسد. || (ضرب المثل محلی) «مرد آره و زن واره»: وظیفۀ مرد ا
وارهلغتنامه دهخداواره . [ رَ / رِ ] (پسوند) وار. شبه . مانند. نظیر. (آنندراج ). در کلمات فغواره ، گاهواره ، ماهواره : بدان طفل مانم که هنگام خواب به گهواره ٔ خوابش آید شتاب . نظ
ابوعثمانلغتنامه دهخداابوعثمان . [ اَ ع ُ ] (اِخ ) سعیدبن مروان الرهاوی . از روات حدیث است و ابن واره از او روایت کند.