حسمانلغتنامه دهخداحسمان . [ح َ ] (اِخ ) ابن طغاةبن نوشروان بن بهرام چوبین است . مستوفی گوید: وی پدر سامان خدا میباشد که او پدر خاندان سامانیان بوده است . ولیکن گردیزی این نام را حامتان (خامتا)بن نوش بن طمغاسب بنی شاول بن بهرام چوبین نوشته است . (از حاشیه ٔ مجمل التواریخ و القصص ص <span class="
آسمانلغتنامه دهخداآسمان . [ س ْ / س ِ ] (اِ) چرخ . سماء. سما. فلک . اثیر. ام النجوم . سپهر. گنبد. گردون . گرزمان . خضراء. خضرا. میناء. عجوز. جرباء. رقیع. ضاحیه . جربةالنجوم . و آن بعقیده ٔ قدماء هفت باشد. مقابل زمین : اخترانند آسمان
غیمومةلغتنامه دهخداغیمومة. [ غ َ م َ ] (از ع ، مص ) ابرناک شدن آسمان . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). ابر داشتن آسمان . ابری بودن . این لغت در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد.
بروقلغتنامه دهخدابروق . [ ب َرْ وَ ] (ع اِ) گیاهی است که هرگاه ابر بیند سبز گردد. (از منتهی الارب ). درخت ضعیفی است که گویند هرگاه آسمان ابری شود سبز میگردد بدون اینکه باران ببارد. واحد آن بروقة. (از اقرب الموارد). و رجوع به بَروَقة شود.
توسیواژهنامه آزادتَوسی در زبان بختیاری به معنی وسیله ای است که روی آن خمیر نان را پهن میکنن . ابزاری برای پخت و پز نان . توسی (طوسی). (ص. فا.) رنگی است بین سفید و سیاه که خاکستری و سربی و دودی و نوک مدادی هم می گویند. گویا در تشبیه به پوست درخت توس که به عربی غان و در انگلیسی برچ خوانند. رنگی است خنثی و بی لون که ع
گرفتگیلغتنامه دهخداگرفتگی . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) ملولی . اندوهگنی . دل تنگی که آثار آن بر روی پیدا باشد. انقباض ، در مقابل انبساط : روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر. فر
آسمانلغتنامه دهخداآسمان . [ س ْ / س ِ ] (اِ) چرخ . سماء. سما. فلک . اثیر. ام النجوم . سپهر. گنبد. گردون . گرزمان . خضراء. خضرا. میناء. عجوز. جرباء. رقیع. ضاحیه . جربةالنجوم . و آن بعقیده ٔ قدماء هفت باشد. مقابل زمین : اخترانند آسمان
آسمانلغتنامه دهخداآسمان . [ س ْ / س ِ ](اِ) نام روز بیست وهفتم یا بیست وپنجم و بعضی بیست وششم گفته اند از هر ماه فارسی . و در این روز نیک است بسفر دور شدن و نشاید هیچ کار دیگر کردن : مه بهمن و آسمان روز بودکه فالم بدین نامه پیرو
آسمانفرهنگ فارسی عمید۱. (نجوم) فضای بیپایان و نیلگون که بالای سر ما دیده میشود. رنگ آبی آن، رنگ هوایی است که کرۀ زمین را احاطه کرده است.۲. (نجوم) فضایی که ستارگان و کهکشانها در آن قرار دارند.۳. سقف بنا.۴. نیروهایی ماوراءالطبیعه که بر سرنوشت انسان تاثیر میگذارند؛ سپهر؛ گردون؛ فلک.۵. [قدیمی] رو
دم آسمانلغتنامه دهخدادم آسمان . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلگه ٔ بخش مرکزی شهرستان گلپایگان . سکنه ٔ آن 141 تن . آب از قنات و چاه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
چم آسمانلغتنامه دهخداچم آسمان . [ چ َ ](اِخ ) دهی از دهستان ایدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 26 هزارگزی جنوب باختری فلاورجان به گردنه سرخ واقع است . کوهستانی و معتدل است و 125 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصول
دادر آسمانلغتنامه دهخدادادر آسمان . [ دَ رِ ] (اِخ ) خداوند تعالی . (آنندراج ). دادرام . || (اِ مرکب ) نام عیدی است . (آنندراج ).
چراغ آسمانلغتنامه دهخداچراغ آسمان . [ چ َ / چ ِ غ ِ س ْ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغ آسمانی . کنایه از آفتاب . (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء). چراغ جهانتاب .چراغ سپهر. چراغ جهان . چراغ عالم افروز :</sp
خط آسمانلغتنامه دهخداخط آسمان . [ خ َطْ طِ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حبیکه ؛ راه ستاره ها که مسیر آنها در آسمان است . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به حبیکه در این لغت نامه شود.