آسریسلغتنامه دهخداآسریس . [ س ْ / س ِ / س ُ ] (اِ مرکب ) میدان : نشانه نهادند در آسریس سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس . فردوسی .|| رزمگاه . و اسپریس و اسفریس و اسپرس را نیز به معنی می
اسریسلغتنامه دهخدااسریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) بمعنی آسریس است . (شعوری ). اسبریس . رجوع به آسریس شود. و ظاهراً مجعول است .
ادریسیلغتنامه دهخداادریسی . [ اِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن محمد. یکی از مشاهیر علمای اسلام ، از نسل حکام اندلس که به اَدارِسه مشهور بودند. وی بنام شریف ادریسی مشتهر است . مولد او د
اسپریسلغتنامه دهخدااسپریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان اسب دوانی و میدان جنگ . اسپرس . اسپریز. اسپرز. اسپرسپ . اسفرسف . سپریس . (جهانگیری ). اَسبریس . (اوبهی ). در اوستا بجای اسپریس
ادریسیلغتنامه دهخداادریسی . [ اِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن محمد. یکی از مشاهیر علمای اسلام ، از نسل حکام اندلس که به اَدارِسه مشهور بودند. وی بنام شریف ادریسی مشتهر است . مولد او د