آساندیکشنری فارسی به انگلیسیcheap, downhill, convenient, easy, effortless, effortlessly, facile, light, guts, handy, soft, open-and-shut, simple
آسانفرهنگ مترادف و متضاد۱. ساده، سهل ۲. میسر ۳. بیرنج، راحت ≠ بغرنج، دشوار، سخت، شاق، غامض، متعسر، مشکل
میاسرةلغتنامه دهخدامیاسرة. [ م ُ س َ رَ ] (ع مص ) به سوی چپ گرفتن . (منتهی الارب ، ماده ٔ ی س ر) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی را سوی چپ ببردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیه
مسامحهلغتنامه دهخدامسامحه . [ م ُ م َ ح َ ] (ع اِمص ) مسامحة. مسامحت . سهل انگاری و آسان شمردگی و تهاون و تغافل . (ناظم الاطباء). آسان فراگرفتن . با کسی آسان و سهل فرا گرفتن . آسا
حاجی بابا افشارلغتنامه دهخداحاجی بابا افشار. [ اَ ] (اِخ ) یکی از کسانی است که اولین بار برای تحصیل به اروپا رفتند و یکی از علل رفتن برای تحصیل به اروپا این بود که در طی دوره ٔ اول جنگهای
حاتمیلغتنامه دهخداحاتمی . [ ت ِ ] همدانی (ابوالفتح ....) او در دوره ٔ محمودی صاحب برید تخارستان بود و در دیوان زیردست بونصر مشکان بکار دبیری میورزیده است وچنانکه از تاریخ بیهقی ب
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) فضیل بن عیاض بن مسعودبن بشر تمیمی بالولاء الطالقانی الاصل الفندینی . مولد او به ابیورد و بقولی بسمرقند و منشاء وی ابیورد بود. و اصل ا