آزردگیدیکشنری فارسی به انگلیسیabrasion, bruise, chafe, fret, hurt, irritation, peeve, pique, ruffle, stew, stigma, umbrage
آزردگیلغتنامه دهخداآزردگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) صدمه . جراحت . خستگی . || رنجگی .رنجیدگی . دلتنگی . دلخوری . || خشم . غضب .
محزنلغتنامه دهخدامحزن . [ م ُ زِ ] (ع ص ) اندوهگین کننده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). هر آنچه سبب اندوه و آزردگی میگردد. (ناظم الاطباء). غم انگیز. غم آور. انده آور: موسیقی مح
ملال آورلغتنامه دهخداملال آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) به ستوه آورنده . آنچه ملال و دلتنگی آورد. آنچه موجب ضجرت و آزردگی خاطر گردد. ملال انگیز.
دود انگیختنلغتنامه دهخدادود انگیختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دود برآوردن . || سوزانیدن و افروختن . (ناظم الاطباء).- دود انگیختن از جان کسی ؛ وی را دچار پریشانی و تیرگی خاطر و آزردگی سا
پیروزیلغتنامه دهخداپیروزی . (حامص ) بر وزن و معنی فیروزی ، که ظفرو نصرت یافتن بر اعدا باشد. (برهان ). فرهی بر اعدا که بتازیش ظفر خوانند. (شرفنامه ). فلج . رشاد. نجح . نجاح . (منته
شکستلغتنامه دهخداشکست . [ ش ِ ک َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حاصل بالمصدر شکستن ، و با لفظ آمدن و افتادن و افکندن و آوردن و خوردن و کشیدن و بالیدن مستعمل . (آنندراج ). کسر. شکستگی . عم