آزرلغتنامه دهخداآزر. [ زَ ] (اِخ ) نام پدر ابراهیم پیغامبر علیه السلام . و او را آزر بت گر و آزر بت تراش نیز گویند : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرن
آزرلغتنامه دهخداآزر. [ زَ ] (اِخ ) نام ناحیه ای میان سوق اهواز [ خوزیان واچار ] و رامهرمز. || مدینه ٔ آزر؛ نام شهری بوده میان بصره و کوفه ، و آن را اَطد و اَطط نیز می نامیده ان
آزرلغتنامه دهخداآزر. [ زَ ] (فعل امر) صیغه ٔ امر از آزردن : نگار و صورت آن بت به هند و چین در هم شکست خامه ٔ مانی و رنده ٔ آزرنگار آزر و مانی غلام صورت اوست ز من بدین که بگفتم
آزرلغتنامه دهخداآزر.[ زَ ] (ع ص ) اسبی که هر دو ران سپید دارد و دو پای پیشین سیاه یا برنگی دیگر. || اسب که سرین وی سپید بود. (مهذب الاسماء). || دشنام گونه ای که معنی آن کج طبع
آذرفرهنگ نامها(تلفظ: āzar) (پهلوی) (در قدیم) آتش ، نار ؛ ماه نهم از سال شمسی ؛ (در قدیم) (گاه شماری) نام روز نهم از ماه شمسی در ایران قدیم ؛ (در قدیم) (به مجاز) آتشکده ؛ فرشت
عذردیکشنری عربی به فارسیغيبت هنگام وقوع جرم , جاي ديگر , بهانه , عذر , بهانه اوردن , عذر خواستن , دستاويز , معذور داشتن , معاف کردن , معذرت خواستن , تبرءه کردن
ازرقیلغتنامه دهخداازرقی . [ اَ رَ ] (اِخ ) هروی ابوبکر زین الدین بن اسماعیل الورّاق الازرقی الهروی . پدر وی اسماعیل ورّاق معاصر فردوسی بود و فردوسی هنگام فرار از سلطان محمود غزنو
ازریلغتنامه دهخداازری . [ اُ زُ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به اُزر جمع ازار و سمعانی گوید شاید منسوب الیه بفروش ازار اشتغال داشته است و منتسب بدان ابوالحسین سعداﷲبن علی بن محمد الاز
آزریلغتنامه دهخداآزری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به آزر : بزابُلْسِتان شد به پیغمبری که نفرین کند بر بت آزری . فردوسی .- مثل بت آزری ؛ سخت جمیل : جدا گشت از او کودکی چون پری بچهر
آزریفرهنگ انتشارات معین(زَ) (ص نسب .) منسوب به آزر جد مادری حضرت ابراهیم (ع ) یا عمّ او که آزر بتگر هم گفته شده .
ازرقیلغتنامه دهخداازرقی . [ اَ رَ ] (اِخ ) هروی ابوبکر زین الدین بن اسماعیل الورّاق الازرقی الهروی . پدر وی اسماعیل ورّاق معاصر فردوسی بود و فردوسی هنگام فرار از سلطان محمود غزنو