ازادرختلغتنامه دهخداازادرخت . [ اَ دِ رَ ] (اِ مرکب )و آنراطاحک نامند و بمصر زنزلخت و در شام جرود گویند و آن درختی است شبیه به صفصاف ، برگ آن املس و سیاه ، طعم وی تلخ و ثمره ٔ آن م
زادسرولغتنامه دهخدازادسرو. [ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) مخفف آزادسرو است که سرو آزاد باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) : یکی مرد شد چون یکی زادسروبرش کوه سیم ومیانش چو غرو. فردوسی .هر یکی ب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سهل مکنی به ابویزید بلخی و او جز احمدبن سهل بن هاشم مذکور در ذیل است . وی اصلاً سیستانی بود و از رجال و ارکان دربار احمدبن سهل . مرز
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سهل بن هاشم بن ولید بن جبلة [ یا حمله ]بن کامکاربن یزدجردبن شهریار. او از سرداران بزرگ سامانیان است و از سنه ٔ 269 تا سنه ٔ 307 هَ.
ابومنصورلغتنامه دهخداابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرزاق طوسی . از بزرگزادگان طوس . او در حدود 335 هَ . ق . یا کمی پیش از آن از جانب ابوعلی احمدبن محمدبن مظفربن محتاج چغانی سپ
فردوسیلغتنامه دهخدافردوسی . [ ف ِ دَ / دُو ] (اِخ ) حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی ، بزرگترین حماسه سرای تاریخ ایران و یکی از برجسته ترین شاعران جهان شمرده میشود. در تذکره ها و تواریخ