اریمازسلغتنامه دهخدااریمازس . [ اَ زِ ] (اِخ ) آریمازِس (هرمز، اهورامزدا). نام سرداری سغدی که با سی هزار سپاهی در جاهای سخت کوهی (در سغد) نشسته و منتظر جنگ با اسکندر بود و آذوقه ٔ
ارتمازلغتنامه دهخداارتماز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جنبیدن . || جنبیدن قوم در مجلس برای برخاستن یا برای خصومت . || اضطراب کردن . مضطرب بودن از زخم . (تاج المصادر بیهقی ). پریشان حال شدن
ارتماءلغتنامه دهخداارتماء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افتادن . (منتهی الارب ). || بیکدیگر تیر افکندن . با یکدیگر تیر انداختن و انداخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). با همدیگر تیر ا
ارتماسلغتنامه دهخداارتماس .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (منتهی الارب ). فروشدن در آب . اغتماس . انغماس . غمس . در آب غوطه خوردن .
جذاملغتنامه دهخداجذام . [ ج ُ ] (ع اِ) علتی است . (مهذب الاسماء). بیماری است از فساد خون که بدن را میگدازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوره . (نصاب الصبیان ). خوره که بیماری بیس
اریمازسلغتنامه دهخدااریمازس . [ اَ زِ ] (اِخ ) آریمازِس (هرمز، اهورامزدا). نام سرداری سغدی که با سی هزار سپاهی در جاهای سخت کوهی (در سغد) نشسته و منتظر جنگ با اسکندر بود و آذوقه ٔ