آروندلغتنامه دهخداآروند. [ وَ ] (اِ) اَرْوَند. اورند. شأن و شوکت و فر و شکوه . (برهان ). رجوع به اورند و اورنگ شود.
اروندلغتنامه دهخدااروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) کوهی است . (مهذب الاسماء). کوهی است بدر همدان . (فرهنگ اسدی ). کوه الوند . (سروری ) (غیاث اللغات ). نام کوهی است بسیار سبز و خرم و شهر ه
اروندلغتنامه دهخدااروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) چشمه ٔ اروند بسیستان ، نی بسیاردرو میروید چندانکه در آبست بسنگ شده و آنچه در بیرون آبست نی مانده بود. (نزهة القلوب حمداﷲ مست
اروندلغتنامه دهخدااروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) دریای محیط. (برهان ). || (اِ) اقیانوس . || کره ٔ آب . (برهان ).
اروندفرهنگ مترادف و متضاد۱. حیله، دوال، فریب، مکر، نیرنگ ۲. جادو، چشمبندی، سحر ۳. حسرت، غبطه ۴. تند، جلد، چالاک، فرز ۵. جاه، حشمت، شکوه، شوکت
اروندابلغتنامه دهخداارونداب . [ اَ وَ ] (اِخ ) نام پدر ضحاک . (شعوری ). و کلمه تحریفی است از ((ارونداسب )). رجوع به ارونداسب شود.
ارونداسبلغتنامه دهخداارونداسب . [ اَ وَ اَ ] (اِخ ) ارونداسپ . ارونداسف . نام پدر ضحاک بیوراسف . ابن البلخی در فارسنامه آرد: در نسب او [ضحاک ] خلاف است میان نسّابه و بعضی میگویند از
ارونددستلغتنامه دهخداارونددست . [ اَ وَن ْدْ، دَ ] (اِخ ) پسر خسرو پرویز از بزرگان ایران که بدست برادر خود قباد شیرویه کشته شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 37). این نام در سنی ملوک الا
ارونددشتلغتنامه دهخداارونددشت . [ اَ وَن ْدْ، دَ ](اِخ ) ظاهراً دشت الوند و نواحی همدان : زمستان بدی جای او طیسفون ابا لشکر و موبد و رهنمون بهاران بدی او بارونددشت برین گونه چندی بر