آرشلغتنامه دهخداآرش . [ رَ ] (اِ) اَرَش : شاعر که دید به قدِ کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک از ...ن خر فروتر و پنج آرش می برجهد سبکتر اَز منجک .منجیک .
آرشلغتنامه دهخداآرش . [ رَ ] (اِخ ) جدّ اعلای اشکانیان . کی آرش : کنون ای سراینده فرتوت مردسوی گاه اشکانیان بازگرد...چنین گفت گوینده دهقان چاچ کز آن پس کسی را نبد تخت و تاج بزر
ارشاشلغتنامه دهخداارشاش . [ اِ ](ع مص ) فراخ شدن زخم و پراکنده شدن خون آن . (منتهی الأرب ): ارشاش طعنة. || ارشاش سماء؛ خُرد باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). باران ریزه باریدن آسما
آرشیلغتنامه دهخداآرشی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به آرش پهلوان .- تیر آرشی ؛ تیری سخت دورپرتاب : بزیر پی آن که هست آتشی که سامیش گرز است و تیر آرشی . فردوسی .منسوب به آرش سرسلسله
ارشانواژهنامه آزادبه فتحه الف ارش: باهوش , زیرک , دانا + ان=باهوش ترین , داناترین , عاقل ترین نام پسر اردشیر پادشاه هخامنشى و شاهزاده دلیل و شجاع ایرانى