ارزملغتنامه دهخداارزم . [ اَ زَ ] (اِخ ) موضعی است در دودانگه ٔ هزارجریب . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 122).
منزعجلغتنامه دهخدامنزعج . [ م ُ زَ ع ِ ] (ع ص ) بی آرام . (ناظم الاطباء). پریشان . مضطرب . ناراحت .- منزعج شدن ؛ پریشان شدن . مضطرب شدن . ناراحت شدن : اگر خود را مجرم دانستی ...
التماسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص استغاثه، تضرع، لابه، استدعا، تقاضا، تمنا نماز، خضوع خواهش، مراد، کام، حسرت، رویا، طمع، مقصود، منظور، هوس، آرزو ازوجز (ازوچز)
صفوتلغتنامه دهخداصفوت . [ ص َ وَ ] (ع اِ) صفوة. خالص و برگزیده ٔ چیزی : چون خاک و هوا را بشود رتبت و صفوت چون چرخ و زمین را بجهد راحت و آرام . مسعودسعد.چون ز راه صدق و صفوت نز م
درگرفتنلغتنامه دهخدادرگرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن . مؤثر افتادن . کار کردن . کارگر افتادن . اثر کردن . کارگر شدن . (ناظم الاطباء). تأثیر کردن : گفت من رها نکنم تا
ترازولغتنامه دهخداترازو. [ ت َ ](اِ) آلتی باشد که چیزها را بدان وزن کنند. (برهان )(از انجمن آرا) (از آنندراج ). آلتی که بدان وزن چیزها را معین کنند، و بتازی میزان گویند. (ناظم ال