آردتولهلغتنامه دهخداآردتوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آردهاله : آن آردتوله خور که بمن لوت خوار گفت چون ماستابه پخت ز من عذرها بخواست .بسحاق اطعمه .
بلماقلغتنامه دهخدابلماق . [ ب ُ ] (اِ) آردهاله . (یادداشت مرحوم دهخدا). آردتوله ، و آن آشی است مانندکاچی که مردمان فقیر خورند. و رجوع به بلماج شود.
آردهالهلغتنامه دهخداآردهاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) (از: آرد، دقیق + اهاله ٔ عربی ، روغن و چربو) کاچی . حریره ٔ آردی . (زمخشری ). اوماج . (صراح ). سخینه . (صراح ) (زمخشری ). بلماق . بولماج . آرددوله . آردتوله . آرداله . (مهذب الاسماء). اَردوله .