آذرسنجفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدستگاهی برای سنجش درجۀ انبساط فلزات و حرارت آتش که بر اساس تغییر رنگ مادۀ دستگاه یا تغییر جریان برق کار میکند؛ حرارتسنج؛ پیرومتر.
ارسنجانلغتنامه دهخداارسنجان . [ اَ س َ ] (اِخ ) (رودخانه ٔ...) آبش شیرین از سرچشمه ٔ شیرخان برخاسته توابع ارسنجان را آب داده زیاده بدریاچه ٔ بختگان فروریزد.
ارسنجانلغتنامه دهخداارسنجان . [ اَ س َ ] (اِخ ) (کوههای ...) رشته ٔدوم کوههای فارس است که قلل مهم آن دلنشین (3500 گز) و کوه سرسفید (3400 گز) و داراب و طارم در کنار رود شور باشند. (
ارسنجانلغتنامه دهخداارسنجان . [ اَ س ِ ] (اِخ ) از قرای شیرگاه از نواحی ساری . رجوع بسفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 121 شود.
ارسنجانلغتنامه دهخداارسنجان .[ اَ س َ ] (اِخ ) (خره ٔ...) بلوکی است میانه ٔ مشرق وشمال شیراز محدود از جانب مشرق به آباده ٔ طشک و از سمت شمال ببلوک کمین و از طرف مغرب بنواحی مرودشت
سنجرلغتنامه دهخداسنجر. [ س َ ج َ ] (اِخ ) اسمش میر محمد هاشم خلف صدق میر حیدر رفیعی . صاحب دیوان است و طبعش خالی از سلامت نیست . بعد از پدر بهندوستان رفته و هم در آنجا فوت شده ا
حسن دهلویلغتنامه دهخداحسن دهلوی . [ ح َ س َ ن ِ دِ ل َ ] (اِخ ) ابن علی سنجری ملقب به نجم الدین . معاصر امیرخسرو و محبوب وی بود و هر دو مرید نظام الدین اولیا بودند. حسن شاعر و خوشنوی
امین کاشانیلغتنامه دهخداامین کاشانی . [ اَ ن ِ نی ] (اِخ ) خواجه محمدامین کوسج . شاعر نکته سنج و سخن سرای و از بزرگان کاشان بود. لطفعلی بیک صاحب آتشکده دیوان او را دیده بود. از اوست :گ
نجارلغتنامه دهخدانجار. [ ن َج ْ جا ] (ع ص ) درودگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). خوزم . (ناظم الاطباء). پیشه وری که کارش ساختن چ