ادمنلغتنامه دهخداادمن . [ اَ م َ ] (ص ) مشک خالص را گویند و به عربی اذفر خوانند. (برهان قاطع). مشک پاک یکدست : صدری که نسیم خلق او عطراقطاع دهد بمشک ادمن .(این بیت از سیف اسفرنگ است و در دیوان چ زبیده صدیقی بجای ادمن در بیت مزبور کلمه ٔ لادن آمده است . در ا
اضمندیکشنری عربی به فارسیمطملن ساختن , متقاعد کردن , حتمي کردن , مراقبت کردن در , تضمين کردن , تاوان دادن , لطمه زدن به , اذيت کردن , صدمه زدن به , غرامت دادن
خیمه ٔ ادیمینلغتنامه دهخداخیمه ٔ ادیمین . [ خ َ م َ/ م ِ ی ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیمه ٔ چرمین .
آدمیلغتنامه دهخداآدمی . [ دَ ] (ع اِ)یک تن از اولاد آدم ابوالبشر. اِنس . اِنسی . انسان . بشر. مردم . مردمی . ناس . اناس . ج ، آدمیین : شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب فرزند آدمی بتو اندر بشیب و تیب . رودکی .چنین گفت ه̍رون مرا روز