حضرمةلغتنامه دهخداحضرمة. [ ح َ رَ م َ ] (ع مص ) آمیختن . || برکندن پوست درخت . || سخت بزه کردن کمان . || لحن کردن در کلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
آذرمهلغتنامه دهخداآذرمه . [ ذَ م َه ْ ] (اِ مرکب ) آذرماه : وآن پرّ نگارینْش بر او بازنبندندتا آذرمه بگذرد و آید آذار. منوچهری .دست آذرمه از کمان هواتیرها زد چو ناوک دلدوز.ازرقی .
هذرمةلغتنامه دهخداهذرمة. [ هََ رَ م َ ] (ع مص ) سبک گفتن سخن . (منتهی الارب ). || پرگفتن . (از اقرب الموارد). || شتاب خواندن . (منتهی الارب ). سرعت در قرائت و کلام . (اقرب الموارد).
نمدزینفرهنگ فارسی معین( ~.) (اِمر.) نمدی که بر پشت اسب و زیر زین افکنند. تکلتو و آدرم و آدرمه نیز گویند.