آدرخشلغتنامه دهخداآدرخش . [ رَ ] (اِ) برق . || درخش . صاعقه . آتش آسمانی : نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما ببارد آدرخشا. رودکی .خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش تو همچو کوه و ت
ادرخشلغتنامه دهخداادرخش . [ اَ رَ ] (اِ) درخش . برق آتش آسمانی که به تازی صاعقه خوانند. (آنندراج ). بعضی صاعقه و رعد را گفته اند و بقول اکثر لغتی است در درخش و بقول سامانی درخش م
آتشکلغتنامه دهخداآتشک . [ ت َ ش َ ] (اِ مرکب ) کرمکی خرد که بشب چون چراغ تابد و آن را شب چراغ و شب چراغک و شب تاب و چراغله نیز گویند و به عربی یراعه و ولدالزنا خوانند. || برق .
آذرخشلغتنامه دهخداآذرخش . [ ذَ رَ ] (اِ) برق . صاعقه . آدرخش : نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما بیاید آذرخشا. رودکی (از فرهنگ اسدی ، خطی ).خصمت بود بجنگ خف و تیرت آذرخش تو همچو
آهمندلغتنامه دهخداآهمند. [ هَُ م َ ] (ص مرکب ) شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی . جانی : چو جستی کسی با کسی گفتگوی بچیزی که سوگند بودی در اوی ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی
برقفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. درخشش؛ درخشندگی.۲. (فیزیک) الکتریسیته.۳. جرقهای که در اثر نزدیک شدن الکتریسیتۀ منفی و مثبت تولید میشود.۴. نوری که در اثر اصطکاک یا انفجار ابرها در آسمان می