آخشیجلغتنامه دهخداآخشیج . (اِ) عنصر. طبع. اسطقس ّ. آخشیگ : خداوند ما کاین جهان آفریدبلند آسمان از برش برکشیدفراز آورید آخشیجان چهارکجا اندرو بست چندین نگاربرین آتش است و فرودینْش
آخشیجفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هریک از عناصر چهارگانه (آب، آتش، باد و خاک)؛ عنصر.۲. (صفت) ضد؛ مخالف؛ نقیض: ◻︎ کجا گوهری چیره شد زاین چهار / یکی آخشیجش بر او برگمار (ابوشکور: شاعران بیدیوا
اخشیجلغتنامه دهخدااخشیج . [ اَ ] (ص ) اخشیک . آخشیج . ضد و نقیض و مخالف . (برهان ). || (اِ) هر یک از عناصر اربعه . (برهان ).
اخشیدلغتنامه دهخدااخشید. [ اِ ] (اِ) (بلغت فرغانه ) پادشاه پادشاهان . سلطان السلاطین . شاهنشاه . سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: اخشید بمعنی ملک الملوک است . (تاج العروس ). یافعی گو
اخشیدلغتنامه دهخدااخشید. [ اِ ] (اِخ ) (آل ...) رجوع به آل اخشید و طبقات سلاطین اسلام تألیف لین پول ص 58 و 59 شود.