اخروشلغتنامه دهخدااخروش . [ اُ ] (اِ) خروش . شور و غوغا. (برهان قاطع) : شادی و خوشی امروز به از دوش کنم بجهم دست زنم نعره و اخروش کنم . منجیک (از شعوری ).و در دیوان منوچهری در مس
وزعلغتنامه دهخداوزع . [ وَ ] (ع مص ) بازداشتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || او
زیدلغتنامه دهخدازید. [ زَ ] (اِخ ) ابن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (ع ). مردی با جلالت قدر و باورع و تقوی بود. پیوسته بنی امیه از قیام وی خائف بودند. پس اتفاق افتاد که هشام
مبیتلغتنامه دهخدامبیت . [ م ُب َی ْ ی َ ] (ع ص ) تصمیم گرفته به شب . || گفتگو کرده در شب . || (مص ) اراده کردن و تصمیم گرفتن به شب . و رجوع به ترکیب مبیت کردن شود. || گفتگو کردن
جذیمةالابرشلغتنامه دهخداجذیمةالابرش . [ ج َ م َ تُل ْ اَ رَ ] (اِخ ) نام ابن مالک بن فهم ملک حیره که صاحب زبّاء است . (از منتهی الارب ). او پادشاه حیره و یار زباء ملکه است . (از شرح قا
ایستادنلغتنامه دهخداایستادن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «استاتن » ، ایرانی باستان ، «اوی - شتا» جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از «ست » (شت لهجه ٔ جنوب غربی ) در اوستا «ستا» (ایستادن ). (ا