آخور خشکلغتنامه دهخداآخور خشک . [ خ ُ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخُرِ خشک . آخری که علوفه در آن نباشد. || آخر بی آب . || مجازاً، جایی که نعمت و رفاه در آن نیست .
خشک آخورلغتنامه دهخداخشک آخور. [ خ ُ خُرْ ] (اِ مرکب ) کنایه از سال قحط و سالی که گیاه و علف کم رسته باشد. (از برهان قاطع). سال قحط. خشکسالی . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (انجمن آ
خشک آخورفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آخوری که در آن کاه و جو نباشد.۲. [مجاز] زندگی فاقد چیزی برای خوردن.
آخور خشکلغتنامه دهخداآخور خشک . [ خ ُ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخُرِ خشک . آخری که علوفه در آن نباشد. || آخر بی آب . || مجازاً، جایی که نعمت و رفاه در آن نیست .
خندیقونلغتنامه دهخداخندیقون . [ خ َ ] (اِ) شراب ممزوج با ادویه ٔ عطری . (یادداشت بخط مؤلف ). شرابی که از خمر و ادویه ترتیب دهند و از مخترعات حکمای فرس است و قوتش تا هفت سال باقی م
ترسبزهلغتنامه دهخداترسبزه . [ ت َ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) سبزه ٔ تر. قصیل : چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان خشک آخر و ترسبزه چو در بند چرایی .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 435).
لوزالمرلغتنامه دهخدالوزالمر. [ ل َ زُل ْ م ُرر ] (ع اِ مرکب ) حکیم مؤمن در تحفه آرد: بادام تلخ است و ریشه ٔ درخت او گرم و خشک و جالی و محلل و ضماد او با روغن گلسرخ و سرکه جهت درد
ترمسلغتنامه دهخداترمس . [ ت َ / ت ُ م ُ ] (اِ) باقلای مصری و باقلای شامی را نیز گفته اند گرم و خشک است در اول و دوم . اگر قدری از آن بجوشانند و آب آنرا با عسل بخور دهند کرمهای ک