آخرکلغتنامه دهخداآخرک . [ خ ُ رَ ] (اِ مصغر) آخُرِ خُرد. || (اِ مرکب ) ترقوه . چنبر گردن . آخُره : تیغ تو تیز نیست که شد خنک توسنی (کذا)درخورد او بگردن خصم آخرک بود.امیرخسرو.
آخرکانکلغتنامه دهخداآخرکانک . [ خ ُ ن َ ] (اِخ ) نام شهری بدهستان مازندران و نسبت بدان آخری باشد. (فیروزآبادی ). و از آنجاست اسماعیل بن احمد و عباس بن احمدبن فضل . رجوع به آخُر شود
آخرکانکلغتنامه دهخداآخرکانک . [ خ ُ ن َ ] (اِخ ) نام شهری بدهستان مازندران و نسبت بدان آخری باشد. (فیروزآبادی ). و از آنجاست اسماعیل بن احمد و عباس بن احمدبن فضل . رجوع به آخُر شود
عاقبتفرهنگ مترادف و متضادآخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبتالامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت ≠ آغاز، بدایت