آحادلغتنامه دهخداآحاد. (ع اِ) ج ِ اَحَد. یکان . (التفهیم ). یک یک افراد و اشخاص : و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را، روا باشد.(گلستان ). || مرتبه
آحادفرهنگ انتشارات معین[ ع . ] ( اِ.) جِ احد؛ یکان ، یک ها. 1 - افراد، اشخاص . 2 - دستة اعداد نخستین از 1 - تا 9.
آحادفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = احدْ۲. (ریاضی) گروه اول اعداد، شامل عدد ۱ تا ۹؛ یکان.۳. تکتک مردم.
احادلغتنامه دهخدااحاد. [ اُ دَ ] (ع ق ) یک یک . (مهذب الاسماء). یکی یکی .- اُحاد اُحاد ؛ یک یک . یکان یکان .
عهادلغتنامه دهخداعهاد. [ ع ِ ] (ع اِ) باران نخستین ِ بهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عهادة. (اقرب الموارد). رجوع به عهادة شود. || ج ِ عَهد. رجوع به عهد شود. || (