آتش دادنلغتنامه دهخداآتش دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) گشاد دادن و افکندن توپ و امثال آن . || مجازاً، تحریک غضب کسی کردن .
سر دادنلغتنامه دهخداسر دادن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) جان فدا کردن . سر را تسلیم کردن : بهر عیسی جان سپارم سر دهم صد هزاران منتش بر جان نهم . مولوی . || شروع کردن : دوباره گریه را سر
ترغهلغتنامه دهخداترغه . [ ت َ رَغ ْ غ َ / غ ِ ] (اِ)آتشبازی کوچک است که از زدن بر زمین یا آتش دادن فتیله ٔ آن منفجر شده صدا می کند. وجه تسمیه ٔ صدای ترغ آن است . پس باید با غین
گیراندنلغتنامه دهخداگیراندن .[ دَ ] (مص ) گیرانیدن . گرفتن فرمودن و کنانیدن . (ناظم الاطباء). || چیزی را آتش دادن و آتش کردن . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). آتش در چیز قابل اشتعال
تضهیبلغتنامه دهخداتضهیب . [ ت َ ] (ع مص ) نیک بریان ناکردن بریانی . (تاج المصادر بیهقی ). بر سنگ تفسان بریان کردن گوشت را یا نیم پخته کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
اقباسلغتنامه دهخدااقباس . [ اِ ] (ع مص ) زیرک و دانا گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). علم آموزانیدن کسی را. (آنندراج ). || زیرک و دانا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)