آتش پارهلغتنامه دهخداآتش پاره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) اخگر. سکار. بجال . جمره . جذوه . قبس . || کرم شب تاب . || (ص مرکب ) مجازاً، سخت جافی و ستمکار : عقل و جانم برد شوخی آفتی ع
الماس پارهلغتنامه دهخداالماس پاره . [ اَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مرادف آتشپاره .(بهار عجم ) (آنندراج ). در مجموعه ٔ مترادفات (ص 103)بمعنی تیغ و خنجر و مانند آن آمده است : مرهم علاج زخم د
صنفدیکشنری عربی به فارسیداغ , داغ ودرفش , نشان , انگ , نيمسوز , اتشپاره , جور , جنس , نوع , مارک , علا مت , رقم , لکه بدنامي , داغ کردن , داغ زدن , خاطرنشان کردن , لکه دار کردن , دسته
شرارلغتنامه دهخداشرار. [ ش ِ / ش َ ] (ع اِ) پاره ٔ آتش که برجهد. شرارة، یکی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در استعمال فارسیان شرار به معنی آتشپاره ٔ واحد مستعمل است . (از غ
شرارةلغتنامه دهخداشرارة. [ ش َ رَ ] (ع اِ) یکی شرار. (منتهی الارب ). پاره ٔ آتش که برجهد. (منتهی الارب ).آتشپاره ٔ واحد که بجهد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
صبوریلغتنامه دهخداصبوری . [ ص َ ] (اِخ ) (مولانا...) نام او محمد از شعرای ایران و از مردم تربت است . او راست :بجانم آتش افتد چون روم من در چمن بی اونماید هر گل آتشپاره ای در چشم