آب دادنگویش خلخالاَسکِستانی: âv due دِروی: âv (â)dân شالی: âv dân کَجَلی: ow de.y.an کَرنَقی: ow (â)dan کَرینی: âv (â)dân کُلوری: âv (â)dân گیلَوانی: âv dâr.i لِردی: ov âdiy.an
آب دادنگویش کرمانشاهکلهری: âw dâyn گورانی: âw dâyn سنجابی: âw dâyn کولیایی: âw dâyn زنگنهای: âw dâyn جلالوندی: âw dâyn زولهای: âw dâyn کاکاوندی: âw dâyn هوزمانوندی: âw dâyn
ابدیکشنری عربی به فارسیبابا , باباجان , اقاجان , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدري کردن , پدرشاه , رءيس خانواده , ريش سفيد قوم , ايلخاني , شيخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
گچفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهجسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره بهدست میآید و وقتی آن را در آب خمیر کنند بهزودی سفت و محکم میشود و خود را میگیرد. غالباً برای
فنودنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهفریفته شدن؛ مغرور شدن: ◻︎ بفنود تنم بر درم و آب و زمین / دل بر خرد و علم و به دانش بفنود (رودکی: ۵۱۵).
سوختنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آتش گرفتن چیزی؛ مشتعل شدن.۲. آسیب دیدن بدن از آتش، آب جوش، یا هر چیز سوزنده؛ سوزیدن.۳. (مصدر متعدی) آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن؛ سوزاندن.۴. تیر