مداغشهلغتنامه دهخدامداغشه . [ م ُغ َ ش َ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (از منتهی الارب ). مزاحمة. (اقرب الموارد) (متن اللغة). || گرد آب گشتن از تشنگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قبوبلغتنامه دهخداقبوب . [ ق ُ ] (ع مص ) بانگ و فریاد نمودن در خصومت . گویند: قب القوم قبوباً؛ بانگ و فریاد کردند در خصومت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پژمرده گ
زهرهلغتنامه دهخدازهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) پوستی باشد پرآب که بر جگر آدمی و حیوانات دیگر چسبیده است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به عربی مراره گویند.(انجمن آرا) (آنندرا
خشک شدنلغتنامه دهخداخشک شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل تر شدن ،رطوبت چیزی از بین رفتن . نم چیزی گرفته شدن . بدون رطوبت شدن . جَفاف . یبس . جفوف . (تاج المصادر بیهقی ).- خشک
تیره گشتنلغتنامه دهخداتیره گشتن . [ رَ/ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تیره شدن . تیره گردیدن . سیاه و ظلمانی گشتن شب . تیره و تاریک گشتن : سپه بازگردید چون تیره گشت که چشم سواران همی خیره