ابدیکشنری عربی به فارسیبابا , باباجان , اقاجان , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدري کردن , پدرشاه , رءيس خانواده , ريش سفيد قوم , ايلخاني , شيخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
هرهرلغتنامه دهخداهرهر. [ هَِ هَِ ] (ع ص ) ناقه ای که زهدان آن از کلان سالی آب دهد. (منتهی الارب ). || گوسپند کلانسال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قرواحلغتنامه دهخداقرواح . [ ق ِرْ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر درازپای . || شتری که چون با شتران کلانسال باشد آب نخورد و با شتران ریزه آب بخورد. || زمین گشاده ٔ آفتاب رویه . || زمینی که
کلاندرق بالالغتنامه دهخداکلاندرق بالا. [ ک َ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل و محلی کوهستانی و معتدل است و 125 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و حبوب
ده کلانلغتنامه دهخداده کلان . [ دِه ْ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیلائی بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. واقع در 30هزارگزی شمال باختری مسجد سلیمان . دارای 200 تن سکنه می باشد. آب
ده کلانلغتنامه دهخداده کلان . [ دِه ْ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لنفور بخش مرکزی شهرستان شاهی . واقع در 10هزارگزی جنوب باختری شیرگاه . دارای 600 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخا