چشم آب دادنلغتنامه دهخداچشم آب دادن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تماشا کردن . (برهان ). مرادف نظر و دیده را آب دادن . (از آنندراج ). دیدن چیز مرغوب و تماشا کردن آن را. (آنندر
ریختنلغتنامه دهخداریختن . [ ت َ ] (مص ) روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظرف و ریختن خون . (از ناظم الاطباء). لازم و متعدی آید. (یادداشت مؤلف ). سرازیر کردن مایع از ظرفی
چشملغتنامه دهخداچشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست .
گریهلغتنامه دهخداگریه . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر گریستن .اشک ریختن . گریستن . اشک . سرشک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آب از چشم ریختن . (آنندراج ). بُکاء: خم ؛ گریه ٔ
اشکلغتنامه دهخدااشک . [ اَ ] (اِ) قطره . (برهان ) (غیاث ) (هفت قلزم ). قطره ٔ آب . (آنندراج ). هر چکه . قطره ٔ باران . (سروری ) (فرهنگ اسدی ). قطره را گویند عموماً : چنان شد ظل
ترقرقلغتنامه دهخداترقرق .[ ت َ رَ رُ ] (ع مص ) جنبیدن چیزی . || درخشیدن . || آمدن و رفتن . || برگشتن آب در چشم و بهر سو رفتن در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گردیدن اشک درچ