آب و رنگلغتنامه دهخداآب و رنگ . [ ب ُ رَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سپیدی و سرخی در چهره ورونق و جلا: خوش آب و رنگ . بد آب و رنگ : حواصل چون بود در آب چون رنگ همان رونق در او از آب و ا
آب و رنگفرهنگ انتشارات معین(بُ رَ) 1 - (اِمر.) پرده ای که با آب و رنگ نقاشی شده باشد. 2 - (ص مر.) (کن .) شادابی چهره .
بی آب و رنگلغتنامه دهخدابی آب و رنگ . [ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) هیچ خوبی ندارد. (آنندراج ).خالی از لطافت و زیبایی و نیکویی . (ناظم الاطباء).
رنگ آوردنلغتنامه دهخدارنگ آوردن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از خجل شدن و رو ساختن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رنگ برآوردن . (برهان قاطع). رنگ دادن و رنگ گرفتن . رنگ برنگ شدن .
سر برآوردنلغتنامه دهخداسر برآوردن . [ س َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از یاغی شدن . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). کنایه از برگشتن و یاغی شدن باشد از صاحب و ولی نعمت خود. (برهان ) :
نهادلغتنامه دهخدانهاد. [ ن ِ / ن َ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم و اسم مصدر و ریشه ٔ فعل نهادن است . رجوع به نهادن شود. || گذاشت . گذاشتن . مقابل برداشتن . رجوع به نهادن شود : و
عرقلغتنامه دهخداعرق . [ ع َ رَ ] (ع اِ) خوی حیوان . و گاهی در غیر حیوان هم به استعاره آید. (منتهی الارب ).خوی اندام . (غیاث اللغات ). خوی . (دهار).خوی انسان ودیگر حیوانات و تری
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون