آب ترازلغتنامه دهخداآب تراز. [ ت َ ] (اِ مرکب ) طراز بنایان که در درون آب دارد.- آب تراز کردن زمین ؛ تسطیح آن برای جریان آب .
ابدیکشنری عربی به فارسیبابا , باباجان , اقاجان , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدري کردن , پدرشاه , رءيس خانواده , ريش سفيد قوم , ايلخاني , شيخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
طرازیدنلغتنامه دهخداطرازیدن . [ طِ / طَ دَ ] (مص ) آرایش دادن . پیرایش کردن . (آنندراج ). آراستن . پیراستن . || راست کردن . ترتیب کردن . تنظیم کردن . ساختن : خود برآورد و باز ویران
لعل طرازلغتنامه دهخدالعل طراز. [ ل َ طِ /طَ ] (نف مرکب ) نگارنده ٔ لعل . (برهان ) : لعل طراز کمر آفتاب حله گر خاک و حلی بند آب . نظامی .|| آفریننده ٔ لعل . (برهان ). ایجادکننده ٔ لع
چمن طرازلغتنامه دهخداچمن طراز. [ چ َ م َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) باغبان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن ساز. (از آنندراج ). و رجوع به چمن آرای و چمن پیرای
طرازوجلغتنامه دهخداطرازوج . [ طَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان ، واقع در 33هزارگزی شمال خاوری زنجان . کوهستانی ، سردسیر با 434 تن سکنه . آب آن از قنات
طراز کوهلغتنامه دهخداطراز کوه . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان رشت ، واقع در 40هزارگزی شمال باختری رشت و 3هزارگزی شمال شوسه ٔ رشت به فومن . جلگه ، معتدل مرطو