سطح صاف یا موربی که در اثر حرکت اب از خلا ل ان بحرکت وعکس العمل دراید و غالبابشکل پرده یا باله ایستدیکشنری فارسی به عربیقارب مزعنف
انقازلغتنامه دهخداانقاز. [ اِ ] (ع مص ) پیوسته آب صافی و خوش خوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پیوسته نَقِز (= آب صافی و گوارا) خوردن . (از اقرب الموارد). || فراه
عرببلغتنامه دهخداعربب . [ ع ُ ب ُ ] (ع اِ) آب صافی بسیار. || باقی نشان جراحت . || (اِخ ) ناحیه ای است به مدینه . (منتهی الارب ).
عراقةلغتنامه دهخداعراقة. [ ع ُ ق َ ] (ع اِ) آب صافی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || باران بسیار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
عرقاةلغتنامه دهخداعرقاة. [ ع َ ] (ع اِ) آب صافی . (از منتهی الارب ). «نطفه » و صاف از آب . (از اقرب الموارد). || چوبی است بر عرض دلو قرار داده شده . (از اقرب الموارد). || بن و اص
یفترلغتنامه دهخدایفتر. [ ی َ ت َ ] (اِ) آب صافی که بوی و رنگ و مزه ٔ آن برگشته باشد. (ناظم الاطباء).