آب شورهلغتنامه دهخداآب شوره . [ ب ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که با شوره ٔ قلمی خنک شده باشد.
شوره آبلغتنامه دهخداشوره آب . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آب شور. آب ناخوش : و در پاره ای زمین شوره آبی تنک ایستاده بود اسپش در آنجا افتاد و فروشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 82).جز که صا
اشبورهلغتنامه دهخدااشبوره . [ اُ رَ ] (اِخ ) ناحیه ای به اندلس از اعمال طلیطله و گویند اشبورة از اعمال استجة است . و یاقوت گوید نمیدانم آیا دو موضعند که هر یک را اشبورة گویند یا ی
ابورهملغتنامه دهخداابورهم . [ اَ رُ ] (اِخ ) ابن عبدالعزی . دومین شوی ام ّالمؤمنین میمونه پیش از تزویج با رسول اﷲ صلوات اﷲعلیه . رجوع به ص 148 حبیب السیر ج 1 شود.
ابقرلغتنامه دهخداابقر. [ اَ ق َ ] (اِ) شوره . ربع درهم آن تا دو درهم با شکر جهت احتباس بول نافع و از خواص آن سرد کردن آب است بعمل مخصوص که آب را در ظرفی از روی توتیا کرده در آب
شوره آبلغتنامه دهخداشوره آب . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آب شور. آب ناخوش : و در پاره ای زمین شوره آبی تنک ایستاده بود اسپش در آنجا افتاد و فروشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 82).جز که صا
کویرلغتنامه دهخداکویر. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) زمین بی آب و شوره زار باشد، وآن را به عربی قراح گویند. (برهان ). زمین شوره زار. (آنندراج ). زمین شوره زار بی آب وگیاه . (ناظم الاطباء).
شورهلغتنامه دهخداشوره . [ رَ / رِ ] (اِ) از آن باروت سازند و به عربی ملح الدباغین گویند و معرب آن شورج است . (برهان ) (آنندراج ). جسمی که در ساختن باروت بکار میرود و عبارت است ا
پرشتابلغتنامه دهخداپرشتاب . [ پ ُ ش ِ ] (ص مرکب ) که بسیار شتابد. || چالاک . سریع. تند : یکی مرد بینادل پرشتاب فرستم بنزدیک افراسیاب . فردوسی .یکی سوی خشکی یکی سوی آب برفتند شادان