آب دندانلغتنامه دهخداآب دندان . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صفا و برق دندان : بیا و بوسه بده زآن دهان خندانت که در دلم زده آتش بس آب دندانت .نزاری .
آبدندانلغتنامه دهخداآبدندان . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) قسمی نار که استخوان و هسته ندارد، و آن را رمان املیسی و رمان املیدی گویند. (از ربنجنی ). || قسمی از امرود : میچکد آب حیات ا
آبدندانفرهنگ انتشارات معین(دَ) (اِمر.) 1 - ساده لوح ، ابله . 2 - حریفی که در قمار به راحتی مغلوب شود. 3 - نوعی گلابی . 4 - نوعی انار که بدون هسته می باشد. 5 - نوعی حلوا.
آبدندانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نوعی انار بیدانه.۲. نوعی گلابی.۳. نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف: ◻︎ تشنه در آب او نظر میکرد / آبدندانی از جگر میخورد (نظامی۴: ۶۸۸).۴. (صفت) [مجاز] گول؛ سا
باقلی آب بندانلغتنامه دهخداباقلی آب بندان . [ ب َن ْ] (اِخ ) نام برکه ای در حدود نارنج باغ ساری مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 60 بخش انگلیسی ).
ابدیکشنری عربی به فارسیبابا , باباجان , اقاجان , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدري کردن , پدرشاه , رءيس خانواده , ريش سفيد قوم , ايلخاني , شيخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر
مالمکلغتنامه دهخدامالمک . [ ل َ ] (اِ) آب دندان و آب نبات . || نوعی ازحلوا که از جو و گندم میده سازند. (ناظم الاطباء).
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
اشنبلغتنامه دهخدااشنب . [ اَ ن َ ] (ع ص ) مرد خوش آب دندان . مؤنث : شَنْباء. (منتهی الارب ). مرد خوشاب دندان . (آنندراج ). آنکه دندانش روشن و آبدار بود. (مهذب الاسماء) (زوزنی )
دندان کنانلغتنامه دهخدادندان کنان .[ دَ ک َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کندن دندان . دندان کننده . در حال برکندن دندان . (از یادداشت مؤلف ). || کنایه از قطعکننده ٔ طمع باشد. (از بره
کار آبلغتنامه دهخداکار آب . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاراب . شراب خوردن . (جهانگیری ). شراب بافراط خوردن . (برهان ). شراب خوردن ، ازمصطلحات . (غیاث ). کنایه از شراب خوردن :