آب دادهفرهنگ انتشارات معین(دِ) (ص مف .) 1 - آب پاشیده ، مشروب . 2 - تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر).
آب دادنگویش اصفهانی تکیه ای: ow hâdehi طاری: ow hâtây(mun) طامه ای: ow hedâɂan طرقی: ow hitâymun کشه ای: ow hâtâymun نطنزی: ow hâdâɂan
چشم آب دادنلغتنامه دهخداچشم آب دادن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تماشا کردن . (برهان ). مرادف نظر و دیده را آب دادن . (از آنندراج ). دیدن چیز مرغوب و تماشا کردن آن را. (آنندر
رنگین کمانواژهنامه آزادکمان هفت رنگی که گاهی پس از باران در آسمان دیده می شود. هنگام آب دادن به گل ها و آب پاشی هم ممکن است رنگین کمان کوچکی تشکیل شود. رنگین کمان بر اثر شکسته شدن نور
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
آبفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد
سقالغتنامه دهخداسقا. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) سقاء. رجوع بدان کلمه شود.- مرغ سقا ؛ سریچه . (فرهنگ اسدی ) : و مرغانی که سقا خوانند پیوسته بر آن درختها نشینند. (تاریخ طبرستان ). || آ