خوش آبلغتنامه دهخداخوش آب .[ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در جنوب باختری برازجان کنار راه شوسه ٔ بوشهر به شیراز. هوای گرمسیری و
دره آب خوشلغتنامه دهخدادره آب خوش . [ دَ رِ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مزارعی بخش برازجان ، ساحل رودخانه ٔ شاپور به فارس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
انقازلغتنامه دهخداانقاز. [ اِ ] (ع مص ) پیوسته آب صافی و خوش خوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پیوسته نَقِز (= آب صافی و گوارا) خوردن . (از اقرب الموارد). || فراه
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
عذبلغتنامه دهخداعذب . [ ع َ ] (ع ص ) خوش گوار. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). پاکیزه از آب و خورش . (منتهی الارب ). آب و طعام گوارا. (از محیط المحیط)
ناخوشلغتنامه دهخداناخوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) دلتنگ . ناشادمان . آزرده . رنجیده . ناخشنود. ناراضی . (ناظم الاطباء). ناراضی . غمگین . (فرهنگ نظام ). نژند. غمین . ناپدرام
بارانلغتنامه دهخداباران . (اِ) ترجمه ٔ مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است . (آنندراج ). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد